سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 سنگر
 
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
شهدای کازرون محل تبلیغات شما
مناجات با امام زمان
نویسنده میثم در شنبه 87/12/17 | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

صل الله علیک یا بقیه الله فی الارض

عجب روزگاری شده چه چیزایی که از آدمی دل نمی بره نمی دونم ماها به چه چیز هایی تعلق خاطر داریم . خیلی چیزا هست که جای گفتنش نیست خیلی از این تعلق خاطر ها بعضی وقت ها اعصاب آدمی رو بهم می زنه جوری که ... ولش کن بهتره برم سر اصل مطلب امروز بعد از یه مدت یه  متن از درد و دل با امام زمان گذاشتم من خودم وقتی می خوندم اشک از چشمام می یومد امید وارم شماهم خوشتون بیاد .در آخر یه گله اونم اینکه ما سعی داریم بهترین متن هارو براس شما بزاریم تا استفاده کنید و در عوضش از شما چیزه زیادی نیم خوایم اونم فقط اینکه با نظراتتون مارو یاری کنید در بهتر شدن اما با افسوس ما هیچ نظری دریافت نمیکنیم .خواهش ما اینکه در بهتر شدن ما به ما کمک کنید.
در کل همین که فانوس این سنگر رو روشن نگاه میدارید ممنونیم
دعا زیاد کنید...................

یاعلی.
مولایم :

یکی از اثرات محبت شما در زندگی من , نه بهتر است بگویم در زندگی ما , غمی است که برپیکره روح و روانمان کشیده شده و در اعماق وجودمان نفوذ کرده است .
هر عیدی که فرا می
رسد بنا است که ما بخندیم ؛ خوشحال باشیم و شادی کنیم و ما نیز می خواهیم  در اعیاد چنین باشیم ؛ اما چه کنیم که غیبت تو خنده را به ما حرام کرده است .
سرورم : ما درخوشحالی شما خوشحالیم اما در اعماق درونمان چنان غمی نهفته است که حتی الفاظ قادر نیستند بر پیکره اش لباس شوند .
یا مولای :

هر روز فرخنده ای که از ایام الله فرا می رسد ما شیعیان جشن می گیریم , اما درمیان فریادهای شهدایمان و نالهای کشته هایمان و آتش ظلمهائی که از زمان شهادت مادرت فاطمه زهراء برما روا داشته اند .

خوشحالیهایمان را با اشک و خون ترسیم می کنیم و با بغض فرو کشیده لب فرومی بندیم و خواهیم گفت که سرچشمه زلال امامت آنگاه د ردل زمین فرو رفت که بانگ های فریاد : هل من ناصر ینصرنی , اباعبدالله علیه السلام  بی جواب ماند. 

آقای من :

این غم همواره درون سینه های ماست تا زمانی که ظهور بفرمائی .

البته چنین است که حزن جز فرآورده محبت شما نیست.

-      چطور خوشحال باشد عاشقی که این چنین معشوقی دارد و به فراق او مبتلاست؟

-      چطور بخندد تشنه ای که دریایی از آبی شیرین و زلال و خنک د رپیش دارد امابرای سیراب شدن از آن راهی نمی یابد ؟

-      مولای من:

-   مامی خندیم اما این خنده فقط بر لبان ما نقش می بندد زیرا که در دلهای ما آتشفشانی از سنگهای گداخته حسرت نهفته است .

-      حسرت یک نگاه ...

-      حسرت سیراب شدن د ردریای چشمهایت و حسرت شنیدن سخنان حکیمانه ات .

-   امیدوارم هرگز نخواسته باشم به شمارش آورم اثرات محبتتان را در زندگیم , زیرا که محبت شما د رزندگی من نه تنها اثرنکرده است بلکه با روزگار من عجین شده است و گوشت و خون و پوستمان ازآن روییده است . اینکه بخواهیم از اثر چیزی در زندگیمان صحبت کنیم که بزرگترین رکن زندگی است شاید بی معنا باشد.

حبیبا:

چطور از اثر محبتت در زندگیم سخن بگویم و در حالی که دانه های عشقت هنگامی در قلبم کاشته شد که به من درس خداشناسی می دادی وقتی که ذرّه کوچکی بودم، در قبل از این عالم .

و واضحتر بگویم .

سیدی!

کوچکترین تشعشع از اثرات محبتت در زندگیم متلاشی شدن همه وجودم و توجه همه قلبم و خیر دنیا و آخرت برایم .

به امید آن روزی بیایی و به سرمای غربت و تاریکی جهل و زشتی ظلم خاتمه دهی . زیرا که زیبایی و خوبی جز با  وجودتو معنا نمی شود .




برچسب‌ها: امام زمان
مناجات یه جانباز با امام زمان
نویسنده میثم در چهارشنبه 87/5/2 | نظر

بسم الرب الحسین

جانبازی که از قافله جا مونده مثل حاجی است که از سفر مکه جا مونده کاشکی ما هم به قافله شهدا برسیم

متن امروز در مورد یه به جا مونده است

تقدیم به همه جاماندگان

*********************
مرا می‌شناسی.

من یک روستایی‌ام.
یکی از روستاهای دور دست سرزمینمان ایران.
از مهد نام آوران و دلیران آذربایجان.
شاید مرا نشناسی!
خیلی ها مرا نمی‌شناسند.
اهل زمین که با یک روستایی دورافتاده  و ساده کاری ندارند.
اصلا برایشان مهم نیست که کسی اینجا دردی داشته باشد.
اینان بزرگان را می‌شناسند حاکمان را دوست دارند، مسئولان را می‌شناسند، کسی با ما کاری ندارد.
خیلی وقتها دوستان و رفیقان هم آدم را فراموش می کنند.

ارباب من؛
آیا تو هم مرا فراموش کرده‌ای؟
تو هم مرا نمی شناسی.
البته که خوبان را می شناسی. تو را با ما چه‌کار!
ولی من تو را می شناسم.
با عقل و قلب کوچک خود تورا شناخته‌ام.
پیامبرمان (ص) نیز فرموده است که "هرکس امام زمان خویش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است".

 مولای
من مرا بیاد بیاور؛ آن لحظه‌ای که در شب تاریک در فاو، شلمچه، جزیره مجنون
و... با آنانی که می شناختیشان، یک‌صدا تو را فریاد می زدیم.
من همان فرد کوچک و ناچیزی بودم که با لحن ساده خود یابن الحسن می‌گفتم و سرود العجل سر می‌دادم.

آری من همان بچه بسیجی هستم که به امر نائب تو آمده بودم.
همانی که تفنگ "ام یک" از من بلندتر بود.
همانی که وقتی کلاه آهنی می‌گذاشتم چشمانم را نیز می‌پوشاند.
همانی که در جزیره مجنون و شلمچه  به دنبال بمباران شیمیایی صدام، مزه شیمیایی را چشیدم.
چند لحظه‌ای می‌شد که هیچ چیز نمی‌دیدم، نفسم به سختی بالا می‌آمد.

آری مولای من، همان لحظه نیز تو را صدا می زدم.
درست است که از مقربین نبوده‌ام، ولی در حد توان از مریدانت بوده و هستم.
ای کاش مرا نیز از پیروانت به حساب می‌آوردی.
چرا که خود فرموده ای: "من در همه حال از احوال پیروانم آگاهم".

 مولای من، روز به روز وضعم دشوارتر می‌شود.
دیگر زندگی برایم به سختی می‌گذرد.
قلبم یاریم نمی کند.
پزشکان کارآیی ریه‌هایم را روز به روز کمتر گزارش می‌دهند.
امسال 68% اعلام کرده‌اند.
اعصابم دیگر توان هیچ چیزی را ندارد.
بسیاری مواقع ، به دنبال درگیری و مشاجره با اعضای خانواده گریه‌ام می‌گیرد.
از خشونتی که چند لحظه قبل انجام داده‌ام از خودم بدم می‌آید.
به خدا دست خودم نیست.
فکر کنم همان شیمیایی که آن موقع خورده‌ام مرا متلاشی کرده است.

از رنجها نمی‌نالم، چرا که خود پذیرفته و رفته ام.
از مشکلات مالی نمی‌گویم.
نمی گویم که هزینه یکبار مراجعه به پزشک نیم میلیون تومان می‌شود، چون اینها را هم با قرض و وام پرداخت می‌کنم.
از طعنه عوام نمی‌گویم که زیاد ناراحتم نمی‌کنند.

آقای من، یادت هست موقعی که ما اعزام می‌شدیم؛ کسانی پشت میزها نشسته بودند؟
یادت هست افرادی خوش سیما ما را به شرکت در جبهه‌ها فرا می خواندند؟
یادت هست که بعضی‌ها می‌گفتند امام تکیف کرده که همه به جبهه بروند، ولی خودشان نمی رفتند!!؟
حتما که یادت هست.

آری همانان الان نیز هستند!
البته کمی فرق کرده‌اند، میزهایشان بزرگ‌تر و رنگین‌تر شده، اتاقشان را
مبلمان کرده‌اند، گلهای چند صدهزار تومانی گوشه اتاق چشم را خیره می‌کند.
رقص صندلی گردانشان دل را می‌نوازد.
همانان که رفته رفته اندازه ریش‌هایشان کوتاهتر شده و صورت‌هایشان صافتر و خوش سیماتر!
اصلا به من چه، به من چه ارتباطی دارد.
حتما لیاقتش را دارند.

آری
اینان وقتی ما را در اداره و بنیاد جانبازان یا بهتر بگویم بنیاد و اداره
خودشان! می‌بینند، دعوایمان می‌کنند، ما را دیوانه خطاب می‌کنند.
از یقه ما می‌گیرند و مثل ... از اتاق مجللشان بیرون می‌اندازند.
تو را به خدا بگذارید چند لحظه ای نیزما در اتاقتان روی مبل سلطنتی، زیر کولر گازی بنشینیم، ما که در روستایمان کولر ندیده ایم.

نه آقای من، ما لیاقت نشستن در آنجا را نیز نداریم.
اینان مسئول، امید و مشاور خانواده جانبازان هستند!
اینان به عنوان مشاوره به زنانمان می‌گویند که برو از شوهرت طلاق بگیر! تو چه گناهی داری که زن جانباز شدی.

آری مولای من وضع این گونه است.
خود بهتر می‌دانی که چه نامه‌ها ننوشتم، با چه کسانی درد دل نکرده ام.
دیگر خسته شده ام، شاید این آخرین انشاء من باشد.

ای عزیزتر از جان؛
برگ‌ها و اسنادم را در پوشه سبزرنگ در گوشه اتاقمان دیده‌ای؟
اسم اداره کل بنیاد هم آنجا هست.
همان جائی که به زن بنده مشاوره داده بودند.
خدا پدرشان را رحمت کند.
نام فرد مسئول درمانی استانمان که با تهدید و توهین مرا از اتاقش بیرون انداخت هم آنجا هست.
حتماً برگه‌های پزشکی و نسخه‌هایم را نیز دیده‌ای.
پس به هر که بتوانم دروغ بگویم به تو و خودم که نمی‌توانم.

دیگر خسته شده‌ام.
از مسئولین چیزی نمی خواهم چون دیگر برایم ارزشی ندارند.
آخرش مثل خیلی از همرزمانم که بعد از جنگ به خاطر همین مشکل راحت شده و به آرزویشان رسیدند، من نیز تمام خواهم کرد.
پس زیاد نمانده است.
خواستم قلبم خالی شود.

حمید
باکری گفته بود: دعا کنید شهید شوید که بعد از جنگ چه مشکلاتی به سرمان
خواهد آمد. حیف که آن موقع نشد ، البته لایق نبودیم. پس اربابم مرا از
همرزمانم جدا مکن.

جانباز شیمیایی ، محمد برقی - 6/12/86
استان آذربایجان شرقی - شهرستان شبستر- روستای شیخ ولی
*******************
اللهم مرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک



برچسب‌ها: امام زمان
عید غدیر خم
نویسنده میثم در شنبه 86/10/8 | نظر

من کنت مولا و فهذا علی مولا

با عرض سلام و تبریک و تهنیت به مناسبت این عید فرخنده  می خواستم مقداری از رسوم ایرانی ها را برایتان بنویسم البته این متنو از جایی کپی کردم امیدوارم ببخشید

انشاالله در پناه ولایت مولا سربلند و زنده باشید

 

 

عید غدیر بعد ازعید باستانی نوروز مهمترین و با ارزش ترین عید در نزد مردم ایران است. شور و حال وصف ناپذیری که در این عید وجود دارد در اعیاد دیگر همچون فطر و قربان دیده نمی شود و دلیل آن همانطور که بیان شد به خاطر عشق و علاقه ای است که مردم ما به حضرت علی بن ابیطالب (ع) دارند.

رسم بر آن است که صبح روز عید، مردم به دیدار و دست بوسی سادات و ذریه امیرالمومنین (ع) می روند و ادای احترام به سادات می نمایند و سادات نیز ضمن پذیرائی با شربت و شیرینی و اهداء هدیه ای به رسم یاد بود از مهمانان قدردانی می نمایند.

بازار جشن و سرور و عروسی نیز در این روز بسیار پر رونق است و علاوه بر آن در این روز، خانواده نوعروس و تازه داماد هدایایی به زوج تازه میدهند و در بعضی از مناطق، این هدایا با آداب و رسوم خاصی تهیه و تقدیم میشود. به خصوص اگر یکی یا هردو آنها سید باشند، مراسم مهمتر و با شکوهتر خواهد بود.

در این روز مردم بهترین و زیباترین لباسهای خود را می پوشند، خود را معطر به بهترین عطرها می نمایند و با چهره ای خندان و شادمان به دید و بازدید میپردازند.در این روز افراد بسیاری روزه می گیرند و به مومنین قرض و اطعام می دهند.

مردم اعتقاد دارند پولی که به عنوان هدیه از سادات گرفته اند نباید خرج نمایند بلکه به عنوان تبرک و برکت در نزد خود نگهداری کنند.

در شب عید غدیر در مساجد و حسینیه ها مراسم جشن و سرور و مولودی خوانی برپاست. همچنین در منازل سادات و علما نیز مداحان و شاعران در وصف مولا علی (ع) و غدیرخم مولودی خوانی می نمایند. سادات نیز چند روز مانده به عید غدیر خم اقدام به خانه تکانی و گردگیری منازل خود می کنند و خود را آماده پذیرایی از مهمانان آماده کنند.

اما آنچه در زیر میخوانید شرح کوتاهی از واقعه ای است که حجت پیامبر را بر پیروانش تمام کرد و دین اسلام را به دینی پایدار و بی خدشه مبدل ساخت. این نوشته از سایت "مرکز اطلاع رسانی موسسه فرهنگی شهید آوینی" تهیه شده است.


اطاقی از منزل حضرت علی (ع) در کوفه

                                          

آخرین حج
در سال دهم هجرت، زمانی که پیامبر اکرم (ص) دریافت به زمان رحلت خود نزدیک میشود، بی وقفه میکوشد تا زمان حضورش را در میان مسلمانان پربارتر نماید و به همین دلیل، زیباترین و دقیق ترین مراسم حج را به اتفاق یاران خود انجام داد.

در آن روزها بیمارى سختى (آبله یا حصبه) در مدینه شایع بود که بسیارى از مسلمانان را از این سفر محروم مى داشت با این حال دهها هزار نفر با پیامبر همراه شدند. مورخان، همراهان آن حضرت را چهل هزار، هفتاد هزار، نود هزار، 114 هزار، 120 هزار و 124 هزار نفرنوشته اند ولى با این همه حق این است که بگوییم چنان جمعیتى در رکاب آن حضرت حرکت کردکه شمارش بر جز خدا پوشیده است.

اینان کسانى بودند که از مدینه مى آمدند، ولى تعداد حاجیان به این عده منحصر نمى شد زیرا اهل مکه و ساکنان حومه آن و کسانى که از یمن در رکاب على (ع) آمده بودند نیز در حج شرکت داشتند.

دلیل انتخاب محل غدیر خم
پس از پایان یافتن این حج که به الوداع، حجة الاسلام، حجة البلاغ، حجة الکمال و حجة التمام خوانده اند با پایان گرفتن مراسم حج پیامبر (ص) به سوى مدینه حرکت کرد هنگامى که به سرزمین رابغ رسید، در محلى که غدیر خم نام داشت، جبرئیل امین بر او نازل شد و پیامى بدین شرح از پروردگار بر او تلاوت کرد.

اى رسول ما! آنچه را از سوى پروردگارت بر تو نازل شده به مردم برسان و اگر این کار را انجام ندهی، رسالت خود را به انجام نرسانده اى و خدا تو را از مردم ایمن خواهد کرد همانا خداى، قوم کفرپیشه را هدایت نمى کند.

این پیام الهى ماموریتى خطیر بر عهده پیامبر اکرم (ص ) مى گذاشت، اعلان چیزى که باید همگان ازآن باخبر شوند و اگر چنین نکند گویاکارى صورت نداده است.

بنابراین بهترین موقعیت براى اعلام چنین پیامى همین جا بود، جایى که راه مصر و عراق و مدینه و حضرموت و تهامه از هم جدا مى شود و همه حاجیان ناگزیر از آن مى گذرند. غدیر خم مناسب ترین محلى بود که مى توانست چنین پیام پر اهمیتی رابه گوش همگان برساند. 

 


بارگاه حضر علی (ع) در نجف
مهمترین خطبه پیامبر اسلام
پیامبر، پس از جمع شدن تمام حجاج و در زیر خورشید تابان، از یاران خود خواست تا زیر چند درخت کهنسال را بروبند و با رویهم گذاردن جهاز شتران منبرى بلند برافرازند، سپس بر فراز منبر برآمد و خطبه اى بدین شرح ایراد کرد:

"ستایش مخصوص خداوند است از او کمک مى خواهیم و به او ایمان مى آوریم و بر او توکل مى کنیم و از شر نفس و بدى کردارمان به او پناه مى بریم ، خدایى که هدایت کننده اى نیست آنکه رااو گمراه سازد و گمراه کننده اى نیست هر که را او هدایت کند گواهى مى دهم که معبودى جزخداى یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست."

"من پیش از شما به حوض کوثر مى رسم و شما در کناره حوض بر من وارد خواهید شد،حوضى که عرض آن به اندازه فاصله صنعا تا بصرى است ، و در آن جامهایى است از نقره به شماره ستارگان، حال بنگرید که پس از من با دو میراث گرانبها چگونه رفتار مى کنید."

مردى از میان جمعیت فریاد برآورد: یا رسول اللّه ! آن دو چیز گرانبها چیست ؟

فرمود: یکى از آن دو که بزرگتر است ، کتاب خداست یک طرفش در دست خدا و طرف دیگرش به دست شماست ، پس آن را محکم نگه دارید تا گمراه نشوید و دیگرى که کوچکتر است ، عترت و خاندان من است و خداى نیکى کننده آگاه به من خبر داده است که این دو هرگز از هم جدا نمى شوند، تا در لب حوض در قیامت به من رسند من هم از خدا همین را خواسته ام، پس شما ازآنها پیشى نگیرید که هلاک مى شوید و از آنها وا نمانید که هلاک مى شوید."

سپس دست على (ع )را گرفت و بلند کرد، آنگاه فرمود: اى مردم! چه کسى نسبت به مؤمنان از خود ایشان سزاوارتر است ؟

گفتند: خدا و رسولش بهتر مى دانند.

فرمود: خدا مولا و سرپرست من است و من مولا و سرپرست مؤمنانم و من نسبت به مؤمنین ازخود ایشان سزاوارترم پس هر کس من مولا و سرپرست اویم ، على مولا و سرپرست اوست." این جمله را سه بار تکرار کرد.

سپس گفت : "خداوندا! دوستى کن با هر کس که با على دوستى کند، و دشمنى کن با هر کس که على را دشمنى کند، دوست بدار هر کس که على را دوست مى دارد، و دشمن دار هر کس او رادشمن مى دارد، یارى کن هر کس را که یاریش کند و بى یاور بگذار هر کس تنهایش گذاردو حق را همواره با على بدار هر طرف که باشد .

اى مردم باید حاضران، این پیام را به غایبان برسانند."

چون خطبه نبوى به پایان رسید امین وحى براى بار دوم نازل شد و او را به این پیام مفتخر ساخت:

"امروز دین شما را کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام کردم و راضى شدم که اسلام دین شما باشد (اسلام را به عنوان دین براى شما پسندیدم)"

پیامبر اکرم(ص) پس از دریافت این پیام مسرت بخش ، فرمود:"اللّه اکبر! که دین کامل و نعمت تمام گشت و پروردگارم به رسالت من و ولایت على بعد از من راضى شد" .

kashan.ir, aviny.com




برچسب‌ها: امام زمان
بابا خسته شدم بسکه عکس جمکران خریدم
نویسنده میثم در چهارشنبه 86/8/9 | نظر

بسم الرب شهدا و الصدیقین

خوب سلام امید وارم همه دوستانی که از این وبلاگ دیدن می کنن حالشون خوب باشه
می خوام بازگشتم رو با چند متن در مورد امام زمان شروع کنم و خودمو و وبلاگمو به عشقش بیمه کنم
انشاالله 

الهی به امید تو 

مهدی جان! بگذار نباشد بر من صبحی که بدون تو آغاز شود. در آن پگاهی که نسیم عشق شروع به وزیدن می‌کند، در آن سکوت صبحگاهی، فقط تویی که می‌توانی روح سوهان خورده‌ی مرا از زخم زمانه التیام بخشی.
مولای من! می‌گویند انتظار مثل درد دندان است ولی نه، اگر این‌طور بود، آن را به راحتی به دور می‌انداختم. والله که از انتظار بند بند وجودم در آتش فراقت می‌سوزد.  
یا صاحب‌الزمان! تا کی در آسمان به پرنده خیره شوم؟ تا کی گل‌های سرخ را به یادت بر پرده‌ها سنجاق کنم؟ تا کی در پیاده‌روی نگرانی انتظار قدم زنم؟
مولای من! ارمغان غیبت تو، دل شکسته‌ای ست که در قفس سینه‌ام بر بستر انتظار آرمیده است.
یا صاحب‌الزمان! سایه‌ی سبزت بر سرم کم مباد. ای کاش دعایم مستجاب می‌شد که خداوند گناهانم را به محضرت نرساند تا دل پر دردت از دست نوکر بی مقدارت نرنجد، زیرا دل قشنگت دیگر جای گنجاندن کجروی‌های مرا ندارد. کاش بر دعای فرجم در حق تو ای گل زهرا سلام‌الله‌علیها، مرغ آمین، آمین می‌گفت و تو را از زندان غیبت نجات می‌داد.
آیا مرا به مروارید بخشش مزیّن خواهی کرد؟ آیا می‌شود که دوباره مثل روزهای اوّل آشنایی‌ام با تو، به خوابم بیایی و بر روی سیاهم لبخند بزنی؟ هنوز چهره‌ی مهربانت را که در خواب دیده بودم، از خاطرم نرفته چون می‌دانم که از دل نرود هر آن که از دیده برفت.
گل زیبای خاطرات شیرینم، مهدی جان! اگر پس از مرگم گورم را بشکافی و قلبم وجود داشته باشد، خواهی دید که روی آن نوشته شده: نفرین بر انتظار که قاتلم بود.

نمی‌دانم چه‌طور بگویم که خودم هم راضی شوم. اگر با زبانِ دلم شروع کنم حرفم زود تمام می‌شود، امّا دوست دارم با همان امامی نجوا کنم که بهایی برای محبّتش نداده بودم.
داشتم زندگیم را می‌کردم؛ تا این که صحبت از آقایی به میان آمد که خود غریب بود و به درد دیگران آشنا.
گفتم یا علی بگویم و با آقایی که این همه ذکر خیرش را می‌کنند، صحبتی کنم.
کلام اوّل همان و جواب هم همان.
به خدا اصلاً نمی‌توانم چیزی از محبّت اربابم بگویم. اگر شرمندگی را بهانه قرار دهم، باز هم وجدانم راضی نمی‌شود و راستی اگر شرم می‌کردم . . .

کلام آخر:
خدایا اگر قرار است بمیرم، بگذار امامم بیاید؛
        اگر قرار است بسوزم، بگذار امامم ببیند؛
     و اگر قرار است به غربت نشستن او از جانب ما باشد، الهی العفو!

محبّت به امام زمان علیه‌السلام
از زمانی که احساس محبّت امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه را در وجود خودم دیدم، احساس انسانیّت، تکامل، پر ظـرفـیتی، معـنویت و هر چـه خصـوصیت و نشـانه‌ی مثبت که در وجـود خـودم دیدم، مدیون محبّت امام زمان عجّل‌الله‌تعالی‌فرجه شدم. ولی افسوس که منِ حقیر، شکرگذار و جوابگوی خوبی برای این نعمت محبّت امام زمان نبوده و نیستم. چه ما شکرگذار باشیم یا نباشیم، و چه قدمی برای حضرت برداریم یا نه، باز هم محبّت امام زمان به ما می‌رسد ولی ما نمی‌فهمیم. بله، محبّت آن‌ها یک‌طرفه است، آن‌ها خاندان کرم هستند. در صورتی که محبّت باید دو طرفه باشد تا تداوم پیدا کند و بیشتر و بیشتر شود.
شما در نظر بگیرید اگر دو دوست به هم محبّت داشته باشند، این دوستی تا زمانی پا بر جا و استوار است که محبّت بین آن‌ها وجود دارد. حالا شما را به خدا قسم لحظه‌ای توجه کنید به دوستی بین ما و امام زمان. مگر این نیست که ما خودمان را دوست و دوستدار امام زمان می‌دانیم. چه‌قدر ما نسبت به امام زمان محبّت داریم و یا جوابگوی ذره‌ای از محبّت امام زمان هستیم. منظورم از جوابگویی محبّت امام زمان این است که حداقل گناه نکنیم. ولی افسوس که نه تنها محبّت نداریم، بلکه هر روز با اعمال و کردارمان دل امام زمان را به درد می‌آوریم و روحش را آزرده خاطر می‌کنیم.
به امید آن روزی که ما هم یکی از محبّان واقعی امام زمان باشیم. ان‌شاءَالله!

از چه بنویسم؟ از خودم بنویسم یا از آن عزیز؟ شما به من گفتی که از او بنویس؛ ولی هر چه بخواهم بنویسم از او که نمی‌توانم چیزی فهمید که به قلم بیاید، پس از خودم می‌نویسم که خودم را می‌شناسم. حتماً می‌خواهی بگویی که مطلب مرا نفهمیدی، چه ربط است میان تو و او که می‌خواهی از خودت بنویسی. نه، من هم خوب مطلب را گرفتم و می‌دانم که میان او و من ربطی نیست، ولی مانعی که هست من خوب می‌دانم که اعمالی انجام می‌دهم که او دوست ندارد، پس همین‌قدر او را می‌شناسم که می‌دانم او از اعمال من راضی نیست. او را این قدر می‌شناسم که این قدر دوست‌داشتنی و رئوف است که می‌گوید اشکالی ندارد، دیگر انجام مده. می‌دانم که او این‌قدر دل رحیم است که برای گناهانم طلب آمرزش می‌کند. پس اگر خودم را بشناسم و بفهمم مراد از خلقت من چه بوده است می‌توانم درک کنم که رضای او در چیست و در این راه قدم بردارم که همه‌ی خواست او از من این است




برچسب‌ها: امام زمان
یاد دو کوهه بخیر
نویسنده میثم در سه شنبه 86/6/13 | نظر

*تقدیم به همه جامانده ها از قافله...* 

رضا از شیشه‌ی اتوبوس به بیرون خیره مانده بود. چشمانش می‌دید اما فکرش جای دیگر بود. به روزهایی می‌اندیشید که در کنار احمد گذرانده بود. یاد شب‌های سرد کردستان در عملیات‌های دزلی، محمد رسول‌الله(ص) و پاکسازی روستاها افتاد. یاد شبی در عملیات محمد رسول‌الله(ص) افتاد که بچه‌ها از سوز سرما نمی‌توانستند حرکت کنند و پیکر شهدا مانند چوب خشک شده بود و قندیل‌های کوچک بلوری از موهای سر و صورتشان آویزان بود. در همان عملیات بود که با نیروهای همت دست به دست دادند و سنگ بنای تیپ محمد رسول‌الله(ص) را گذاشتند.

رضا به خود آمد. وارد شهر اندیمشک شدند. هنوز پرچم‌ها و پارچه‌نوشته‌های سالگرد پیروزی انقلاب روی درخت‌ها و دیوارها دیده می‌شد. چند روز از دهه‌ی فجر می‌گذشت. رضا هنوز نمی‌دانست مقصدشان کجاست.

از اندیمشک گذشتند و پنج کیلومتر بعد به یک پادگان رسیدند. حالا آفتاب در سینه‌ی صاف و شفاف آسمان جا خوش کرده بود. زمین سبز بود و بوی بهار می‌آمد و از سرمای کردستان به گرمای مطبوع خوزستان رسیده بودند.

پادگان سوت و کور بود. اتوبوس‌ها متوقف و نیروها پیاده شدند. رضا جلو رفت و پادگان را از نظر گذراند. هیچ جنبنده‌ای در پادگان دیده نمی‌شد. ساختمان‌های نیمه‌تمام و زمین خاکی آنجا انتظارشان را می‌کشید. رضا سربرگرداند و به احمد نگاه کرد که جلوی نیروها، رو به آنها ایستاده بود. احمد گفت: «برادر!! اینجا دوکوهه‌اس. پادگان دوکوهه. شما اولین بسیجیایی هستید که قدم به این جا می‌دارید. باید برای یه زندگی بسیجی آماده‌اش کنیم. بسم‌الله.»

بچه‌ها صلوات فرستادند و وارد دوکوهه شدند.

رضا در محوطه‌ی پادگان قدم زد. سکوت عجیبی حاکم بود؛ سکوتی که برای رضا شیرین بود. از دیوار ساختمان‌ها لوله‌های خرطومی شکل آویزان بود. رضا در همان دقایق اول متوجه شد که آنجا هنوز برق ندارد.

بعد از ظهر همان روز احمد نیروها را تقسیم کرد و هرکس به سراغ کاری رفت.

عباس کریمی و ناهیدی و چند نفر دیگر مشغول آسفالت کردن زمین حاکی دور میدان صبح‌گاه شدند. همت و دستواره و ده‌ها بسیجی دیگر، سراغ نقاشی و گچ‌کاری اتاق‌ها رفتند و احمد و رضا و محسن نورانی سرگرم سیم‌کشی ساختمان‌ها و تعمیر کنتور برق پادگان شدند. هیچ‌کس بیکار نماند.

... احمد و رضا با چند بسیجی دیگر در حال سیم‌کشی یک ساختمان بودند که «اصغرکاظمی» با قابلمه‌ی‌ غذا آمد. اصغر جوانی سبزه‌رو و خندان بود و موهایی سیاه و کم‌پشت داشت. هیچ‌کس او را عبوس و اخمو ندیده بود. بودنش در هر مجلس و مکانی باعث شادی و خنده می‌شد. با آمدن اصغر، احمد ودیگران دست از کار کشیدند.

احمد گفت: «اصغرآقا، امروز غذا چی آوردی؟»

اصغر قابلمه را زمین گذاشت. از درون آن یک کوکو سیب‌زمینی درآورد و گفت: «کباب سیب‌زمینی!»

بچه‌ها خندیدند و جلو آمدند تا سهمیه‌شان را که لای نان بود بگیرند. اصغر با دست و دل بازی گفت: «برادرا، باز هم غذا هست. هر کس گشته بمونه، به شکم خودش مدیون مونده. کباب سیب‌زمینی بخورید و کیفور بشید و باز هم بگید اصغر بد آشپزیه.»

شب بود و دوکوهه در تاریکی مطلق فرو رفته بود.

رضا گفت: «بزنم؟»

احمد گفت: «بسم‌الله.»

رضا دسته کنتور اصلی را کشید پایین و دوکوهه غرق نور شد. غریو صلوات از گوشه و کنار پادگان بلند شد. چند دستگاه ایفا و یک دستگاه تویوتا استیشن وارد دوکوهه شد. احمد و رضا جلو رفتند. همت و نورانی از تویوتا پایین آمدند. نورانی شادمانه به لامپ‌های روشن نگاه کرد و رو به همت گفت: «ببین حاج احمد چه کرده!»

همت گفت: گل کاشتی حاجی.»

 

احمد گفت: «شیری یا روباه؟»

- شیرحاجی. کلی پتو و لباس و مهمات و مواد غذایی از پادگان گلف اهواز آورده‌ام.

- دستت درد نکته. خسته نباشید!

گوشه‌ی آسمان روشن شد و بعد صدای رعد آمد. باران خردخرد باریدن گرفت. دوکوهه غرق در نور و باران شد.

 




برچسب‌ها: امام زمان
لینک دوستان ما
» شین مثل شعور
» ایمان
» دیداردوست
» جاده های مه آلود
» هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
» یا زهرا
» وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
» آسمون آبی چهاربرج
» یگان امُل های مُدرنیسم نشده...امُلیسم
» کانون فرهنگی شهدا
» یک کلمه حرف حساب
» حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
» آقاشیر
» شلمچه
» یادداشتها و برداشتها
» .: شهر عشق :.
» شهدا
» پیامنمای جامع
» بوی سیب
» کاسل
» بیابان گرد
» دل و کاغذ و قلم...!
» مرام و معرفت
» حوریب
» تنها علمدار
» نشانه
» شهدای استان خراسان
» . : آدم و حوا : .
» نهِ /دی / هشتاد و هشت
» ماه و مهر
» چفیه
» راه های و فواید و تاثیر و روحیه ... خدمتگذاری
» نگاه منتظر
» هرچه می خواهددل تنگت بگو
» حاج رضوان
» فرزند روح الله...
» صل الله علی الباکین علی الحسین
» قافله شهداء
» قوطی عطار
» عشق سرخ
» آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
» vagte raftan
» خواندنی های ایران جهان
» مناجات با عشق
» شهیدالسید عباس الموسوی
» هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
» نورهدایت
» امیدزهرا
» امیدزهرا
» یا قدس انا قادم
» پشت خطی
» شوق دیدار
» افسر جوان جنگ نرم
» رازهای فاش شده از یهود و ماسون ها
» فصل سکوت
» موج انتظار
» مذهبی - سیاسی - فرهنگی
» سیاست روز
» عکس و شعر برای دوستداران هنر
» مسیحایی
» بسم الله الرحمن الرحیم
» 727
» السلام علیک یا صاحب الزمان
» السلام علیک یا صاحب الزمان
» یا رب الحسین
» « یا مهدی ادرکنی »
» نسیم بهشتی
» «اخبار سایت بازتاب»
» تا ریشه هست، جوانه باید زد...
» و خدایی که در این نزدیکیست
» وبلاگ ایران اسلام
» زیر آسمان خدا
» علوم جهانی
» ..:: نـو ر و ز::..
» باور
» تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
» رایة الهدی
» یوسف
» عسل
» پشت خطی
» حرفای خودمونی من
» نسل برتر
» موته
» معبر
» پیک گردان
» تخریب
» کوثر
» تنها ترین تنها
» نسیم جبهه
» حرم
» کلبه احزان
» کنیز زهرا
» قافله شهدا
» ندای آسمانی
» عاشق مهدی
» نیایش
» ایران سربلند
» فصل بیداری
» منطقه‏ ممنوعه
» استشهادی
» امتیاز
» انتخاب
» سیب ترش
» نوابیسم
درباره وبگاه

به قول حاج آقا بهجت .......العبد یه نوکر یه مدافع حرم
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...