تبلیغات
ارتباط با مدیر
آرشیو مطالب
کلک رشتیوصیت نامه شهید نواب صفویگپ شهدانامه عشقبه خدا شهدا زنده اندمعجزات حضرت سید الشهداعملیات چه خبرفقد اذی اللهعاشق حضرت زهرایاد حضرت روح الله بخیرای بی بی کمک کنیاد جنگ بخیربیو گرافی شهید مطهریبیو گرافی شهید رجاییبیو گرافی شهید باهنربیو گرافی شهید باهنربیو گرافی شهید همتبابای شهیدم سلامبا اجازه بابای شهیدم بلهاینم نمونه ای دیگر از قدرت خدا و شهدابازم امام رضا کمک کردتوطئه کثیفعیذ امام زمانامام رضاپیامبر اعظمتابستان 1387بهار 1387زمستان 1390
دیگر امکانات
|
نویسنده میثم در یکشنبه 86/5/14 | نظر
شب هنگام به میدون مین رسیدیم . منطقه صعب العبور بود. دستور استراحت دادند تا بچه ها کمی سرحال بیایند. هر کی مشغول یه کاری بود که یه دفعه صدای شلیک ممتد اسلحه ها بچه ها رو زمینگیر کرد. فرمانده گروهان بلند شد و گفت: عراقیا فهمیدن که می خوایم عملیات کنیم، دارن از هر طرف گلوله می ریزن. بچه ها پرسیدن پس حالا چیکار کنیم؟ گفت: متوسل بشین به بی بی فاطمه(س) . دعا کنین بارون بیاد.
همه انگار که راه رو پیدا کرده باشن شروع کردن به گریه و استغاثه به خانوم(س).
یه ربعی نگذشته بود که ابر سیاهی بالای سر همه مون رو گرفت. از تعجب خشکمون زده بود که تو اون هوا ، ابر بالای سرمون چیکار می کنه؟!!
همه انگار که راه رو پیدا کرده باشن شروع کردن به گریه و استغاثه به خانوم(س).
یه ربعی نگذشته بود که ابر سیاهی بالای سر همه مون رو گرفت. از تعجب خشکمون زده بود که تو اون هوا ، ابر بالای سرمون چیکار می کنه؟!!
فرمانده گروهان که از خوشحالی گریه می کرد گفت: یادتون باشه که از فاطمه(س) دست بر ندارین. هر وقت گرفتار شدین و دیدین کسی جوابتون رو نمی ده امام زمان (عج) رو به جون مادرش قسم بدین، بی جواب نمی مونین....
یه مقدار که رفتیم راه رو گم کردیم. هر طرف که می رفتیم به جایی نمی رسیدیم. همه ناراحت و مستاصل شده بودن. منتظر کمک و راهنما بودیم. گرمای هوا و خستگی راه همه رو کلافه کرده بود. تو همون موقع، یکی از بچه ها یه پوکه فشنگ رو بر داشت و باهاش رو زمین نوشت "یازهرا".
عادتش بود. هر وقت مشکلی براش پیش می اومد به خانوم (س) متوسل می شد. زیر لبش یه چیزهایی رو زمزمه می کرد. اشک از چشاش سرازیر بود.
به بچه ها داشت نگاه می کرد. همه با لبای خشک و ترک خورده حیران و سرگردان بودن.
پوکه رو برد تا نقطع عبارت رو بذاره و "یازهرا" کامل بشه که یه دفعه صدای ماشین بچه های مهندسی - رزمی به گوشمون خورد. اشک بچه ها از این حرکت در اومده بود.
یه بار دیگه بی بی (س) همه مون رو نجات داده بود. لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
درباره وبگاه
به قول حاج آقا بهجت .......العبد یه نوکر یه مدافع حرم لینک های مفید
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
|