سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 سنگر
 
اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
شهدای کازرون محل تبلیغات شما
عباس علمدار
نویسنده میثم در شنبه 86/10/22 | نظر

سلام به همه دوستان امروز براتون یه متن در مورد حضرت عباس گذاشتم امیدوارم خوتون میاد.
به امید روزی در بین الحرمین....

نجوایی با نگار عشق آفرین

شرط عشق است که که از دوست شکایت نکنید   لیک از شوق حکایت به زبان می آید

قفل از دهانم بر گشوده ای و آتش عشق بر جانم انداخته ای و نام پاک و همیشه جاودانه ات را ورد زبانم ساخته ای ...

مولای من ... چشمان آسمانی ات در آینه نگاهم؛ چشمه آب روان جاری ساخت. گنبد طلایی ات مرا به خود می خواند و لذتی ناشناس دریایی رنگ را در دخمه دلم به رقص در می آورد. چشمانم را می بندم و ضریحت در بلور ظرف خیالم جان می گیرد و بر ضریح آسمانی ات دو چشم شورافکن را می بینم که گرم و دلنشین، پهنه کوچک قلبم را از تابش مهر تو منور می کند.

من همان کبوتر دلباخته صحن وجودت هستم و تو همان پیچک عشقی که بر شاخه سبز وجودم پیچیده ای ... با پای دل به زیارت ضریح عشقت می آیم که زیارت ضریح عشقت می آیم که زیارت ضریح دنیایی ات حسرتی است که آه سوزانش دریای دلم را بر خشکی لم یزرع بدل خواهد کرد اگر که اشتیاق و صبرم ز حد بگذرد و دوای وصل ، درمان دردم نباشد ... چه می گویم ... نمی دانم ... چشمان خیال انگیزت را دوباره می نگرم و از خویش شرمنده می شوم؛ کلماتم را در جوی سحر میشویم و دوباره با تو سخن آغاز می کنم.

من با تو بهار را تلاوت کرده ام؛ من با تو پرواز پرستوها را تا اوج باور کرده ام، من با تو از خاموشی خود رهیده ام و از زنجیرهایی سخن گفته ام که مرا در بند کشیده اند، من با تو به تماشای همه گل های بهاری نشسته ام و ... و تو قلبم را در کمند عشقت اسیر کرده ای آنچنان که هر چه سرورم تمام رنگ و بوی تو داشت!

هر بار که عزیزی را فرا خواندی و بر سفر عشق مهمانش کردی و من با دلی شکسته و قلبی سراسر حسرت و آرزو آمدم؛ حسرتمندانه نگریستم و هر بار تنها کلامم التماس دعایی بود که با گریه بی اختیارم عقده دل می گشود. گل دانه های اشک بر پهنای صورتم شکفته می شود آنگاه که تنها تصویری از ضریحت را می بینم و چشمان مشتاق و آرزومندم در خیال بر شبکه های ضریحت بسته می شود ... من از سفری با تو سخن می گویم که لحظه لحظه اش عشق است و دلبستگی اما دستهایم خالی است ... هر گاه که تصویری از ضریحت را می نگرم؛ پنجه بغضی ناشناخته و سنگین وجودم را در خود می فشارد. من با تو به زندگانی دوباره پیوستم و عشق را ذره ذره لمس کردم به امیدی که چراغ های ضریحت، فانوس نظر گاه شبهای تنهایی ام باشد ... امیدی که هنوز به سرانجام نرسیده است و چشمان همیشه مشتاقم به دنبال شبکه های ضریحت تا عقده دل بگشاید و جاری سیل حرفهای ناگفته را بر زبانم جاری سازد ... حرفهایی که با سرشک دل پیوند خورده اند. در بی کرانه های دل با تو از عشق سخن می گویم و افق های ناآشنای دلم را برویت می گشایم ... چشمانم از بغضی ناشکفته می سوزد و دستانم در حسرت لمس ضریح متبرک تو و بوسه بر جایگاه آسمانی نزول فرشتگان آنگاه که دستان جدا شده ات در راه عاشقی را به آسمان ها بردند تا سندی باشد برای شفاعت مادر ... و مادر آن سپیده صبحی که بوی عطر یاسش را حسرتمندانه آرزو می کشم ... عباس ... عباس  فقط نامی نیست که من آموخته باشم با تکرارش بگریم و علقمه تنها نهری نیست که در حسرت نگاهی بر زلالی اش و یافتن چشمان آهووش شهسواری که عشق و وفا را شرمنده زلال آبی نگاهش کرد، مانده باشم ... و بین الحرمین تنها راهی نیست که در ساحل خیالم هروله کنان آن را دویده باشم ...

مرا ببخش مولای من ... مرا ببخش که چونان همیشه عنان از کف داده ام و عنان گسیخته از بی تابی ام برایت واگویه می کنم ... منی که با تو پیمان بسته بودم حنجره ام را با غنچه سکوت بیارایم و حرف دل با چشمان مهوشی واگویه نمایم که سیاهی اش طعنه بر هزار یلدای نیامده می زند... مرا ببخش که چونان همیشه که در قاب عکس خیالم تصویر ضریحی نقش بست که تنها اشک چشمانم و بلور اشکهایم می توانند عمق حسرت و آرزویم در زیارتش را بیان کنند... از خود بیخود گشته ام و زبان به عقده گشایی گشوده ام ... به راستی که بی تو دلم اسیر پنجه پاییز تلخ توفانزا است!

نمی دانم ، هر گاه که نامت را می شنوم؛ هر گاه که نامت را زمزمه لبانم می کنم ، هر گاه کشتی دل به دریای یادت می اندازم، عنان اختیار از دست می دهم و نقش صدها آرزوی مانده بر دل حسرت زده ام را به تصویر می کشانم... من وجودت را سنگ صبوری یافته ام که با نگاه پر آینه ات مرا که تنها تر از تک برگ های زرد پاییزی ام؛ چونان شاخسار سبز بهاری رویانده ای و امروز دریافته ام که ضریح تو تنها ضریح چهار گوش خفته در دل علقمه نیست! من هر شب، هر صبح، هر بامداد ، هر غروب به زیارت ضریح همیشه جاودان تو در اعماق قلبم می روم. دستهایم را حلقه شبکه های ضریحت می کنم و تمام هستی ام را با تو قسمت می کنم  و تو جام جانم را شراب و شور عشق می بخشی و آنگاه که لحظه هایم را در روشنی نگاهت ورق می زنم به صدای گامهای نرم و آرامت را در کوچه های آرام خاطرم می شنوم و در می یابم که اگر چه ضریح زمینی ات کربلاست اما کربلای دلم ضریحی کوچک اما با شکوه دارد که نام عشق آفرین تو بر آن نقش بسته است و من در نهر علقمه ذهنم که موج الهام تو همراه با نسیم روح بخش یادت آن را همیشه خروشان کرده است . وضوی عشق می گیرم و به نماز گفتگو با تو می ایستم و به یاد می آورم که

گاه به سخن گفتن از زخم ها نیازی نیست

                                سکوت ملال ها از راز ها سخن تواند گفت!...

منبع http://www.abalfazl.com




برچسب‌ها: شهدا
عکس حرم
نویسنده میثم در پنج شنبه 86/10/20 | نظر

اسلام علیک یا حسین . قربون لبان تشنه ات ولی.......
سلام بر دوستان و هم سنگری های عزیز . امید وارم عزاداری های شما در ماه محرم مقبول درگاه حق و آقامون قرار بگیره.
شاید بتوانیم در ایم ماه به آقامون نزدیک تر بشیم و از نور وجودش منور شویم به امید آن روز. می خواستم این عکسو با پست قبلی بزنم ولی نشد.
یاعلی....
انشاءالله

      ضریح امام حسین          


التماس دعای فراوان

 




برچسب‌ها: شهدا
فرارسیدن محرم
نویسنده میثم در سه شنبه 86/10/18 | نظر

با عرض سلام و عرض تسلیت به مناسبت محرم حسینی . می خوام متن شعری رابراتون که امیدوارم از این شعر خوشتون بیاد

شاید که قدمی باشد در راه درک شخصیت حسین. خداکند روزی فقط و فقط یک بار زیارت حرمش روزی و قسمت ما بشه انشاءالله

 

یاعلی

 

بادها عطر خوش سیبِ تنش را بردند

زخمها لاله باغ بدنش را بردند

 

نیزه‏ها بر عطشش قهقهه سر مى‏دادند

خنده‏ها خطبه گرم دهنش را بردند

 

این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است

که روى نیزه بوى پیرهنش را بردند

 

تا که معلوم نگردد ز کجا مى‏آید

اهل صحراى تجرّد کفنش را بردند

 

دشنه‏ها دوروبر پیکر او حلقه زدند

حلقه‏ها نقش عقیق یمنش را بردند

 

چهره‏ها یا همه زردند وَ یا نیلى رنگ

شعله‏ها سبزى رنگ چمنش را بردند

 

بت پرستان ز هراس تبر ابراهیم

جمع گشته تبر بت شکنش را بردند

 

بادها سینه زنان زودتر از خواهر او

تا مدینه خبر سوختنش را بردند

 

یوسف، آهسته بگوئید نمیرد یعقوب

گرگها زوزه کشان پیرهنش را بردند

 




برچسب‌ها: شهدا
شهادت امام جواالائمه
نویسنده میثم در دوشنبه 86/9/19 | نظر

شهادت امام جواد آن امام همام و نهمین اختر تابناک امامت و ولایت را به همه شما دوستان عزیزتسلیت عرض می کنم
و امید وارم بتوانیم با نگاهی دوباره به زندگانی ایشان ایشان را بهتر بشناسیم

نگاهی گذرا بر زندگی امام

امام نهم که نامش «محمد» و کنیه‏اش «ابو جعفر» و لقب او «تقى» و «جواد» است، در ماه رمضان سال 195 ه". ق در شهر «مدینه» دیده به جهان گشود.(1)

مادر او «سبیکه» که از خاندان «ماریه قبطیه» همسر پیامبر اسلام به شمار مى‏رود(2)، از نظر فضائل اخلاقى در درجه والایى قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود(3)، به طورى که امام رضا - علیه السلام از او به عنوان بانویى منزه و پاکدامن و با فضیلت یاد مى‏کرد(4).

روزى که پدر بزرگوار امام جواد - علیه السلام - در گذشت، او حدود هشت سال داشت و در سن بیست و پنج سالگى به شهادت رسید(5) و در قبرستان قریش در بغداد در کنار قبر جدّش، موسى بن جعفر - علیه السلام - به خاک سپرده شد.

خلفاى معاصر حضرت‏

پیشواى نهم در مجموع دوران امامت خود با دو خلیفه عباسى یعنى «مأمون» (193 - 218) و «معتصم» (218 - 227) معاصر بوده است و هر دو نفر او را به اجبار از مدینه به بغداد احضار کردند و طبق شیوه سیاسى اى که مأمون در مورد امام رضا به کار برده بود، او را در پایتخت زیر نظر قرار دادند.

مولودى پرخیر و برکت‏

در خانواده امام رضا - علیه السلام - و در محافل شیعه، از حضرت جواد - علیه السلام -، به عنوان مولودى پرخیر و برکت یاد مى‏شد. چنانکه «ابو یحیاى صنعانى» مى‏گوید: روزى در محضر امام رضا - علیه السلام -، فرزندش ابو جعفر را که خردسال بود، آوردند. امام فرمود:«این مولودى است که براى شیعیان ما، با برکت‏تر از او زاده نشده است»(6).

گویا امام، به مناسبتهاى مختلف، از فرزند ارجمند خود با این عنوان یاد مى‏کرده و این موضوع در میان شیعیان و یاران امام رضا - علیه السلام - معروف بوده است، به گواه اینکه دو تن از شیعیان بنام «ابن اسباط» و «عبّاد بن اسماعیل» مى‏گویند: در محضر امام رضا - علیه السلام - بودیم که ابو جعفر را آوردند، عرض کردیم: این همان مولود پرخیر و برکت است؟ حضرت فرمود: «آرى، این همان مولودى است که در اسلام بابرکت‏تر از او زاده نشده است»(7).

باز «ابو یحیاى صنعانى» مى‏گوید: در مکه به حضور امام رضا - علیه السلام - شرفیاب شدم، دیدم حضرت موز را پوست مى‏کند و به فرزندش ابو جعفر مى‏دهد. عرض کردم: این همان مولود پرخیر و برکت است؟ فرمود:«آرى، این مولودى است که در اسلام مانند او، و براى شیعیان ما، با برکت‏تر از او زاده نشده است»(8).

شاید در بدو نظر تصور شود که مقصود از این حدیث این است که امام جواد از همه امامان قبلى براى شیعیان، با برکت‏تر بوده است، در حالى که چنین مطلبى قابل قبول نیست، بلکه بررسى موضوع و ملاحظه شواهد و قرائن، نشان مى‏دهد که ظاهراً مقصود از این حدیث این است که تولد حضرت جواد در شرائطى صورت گرفت که خیر و برکت خاصّى براى شیعیان به ارمغان آورد، بدین معنا که عصر امام رضا - علیه السلام - عصر ویژه‏اى بوده و حضرت در تعیین جانشین خود و معرفى امام بعدى، با مشکلاتى روبرو بوده که در عصر امامان قبلى، بى سابقه بوده است، زیرا از یک سو پس از شهادت امام کاظم - علیه السلام - گروهى که به «واقضیه» معروف شدند، براساس انگیزه‏هاى مادى، امامت حضرت رضا (ع) را انکار کردند و از سوى دیگر امام رضا (ع) تا حدود چهل و هفت سالگى داراى فرزند نشده بود و چون احادیث رسیده از پیامبر حاکى بود که امامان دوازده نفرند که نه نفر آنان از نسل امام حسین خواهند بود، فقدان فرزند براى امام رضا - علیه السلام -، هم امامت خود آن حضرت، و هم تداوم امامت را زیر سؤال مى‏برد و واقفیه این موضوع را دستاویز قرار داده امامت حضرت رضا - علیه السلام - را انکار مى‏کردند.

گواه این معنا، اعتراض «حسین بن قیاما واسطى» به امام هشتم در این مورد، و پاسخ آن حضرت است. «ابن قیاما» که از سران «واقفیه» بوده است(9)، طى نامه‏اى به امام رضا - علیه السلام - او را متهم به عقیمى کرد و نوشت: چگونه ممکن است امام باشى در صورتى که فرزندى ندارى؟!

امام در پاسخ نوشت: از کجا مى‏دانى که م داراى فرزندى نخواهم بود، سوگند به خدا بیش از چند روز نمى‏گذرد که خداوند پسرى به من عطا مى‏کند که حق را از باطل جدا مى‏کند(10).

این شگرد تبلیغى از طرف «حسین بن قیاما» (و دیگر پیروان واقفیه) منحصر به این مورد نبوده است، بلکه این معنا به مناسبتهاى مختلف و در موارد گوناگون تکرار مى‏شده و امام رضا - علیه السلام - همواره سخنان و دلائل آنان را رد مى‏کرده است(11)، تا آنکه تولد حضرت جواد به این سمپاشیها خاتمه داد و موضع امام و شیعیان که از این نظر در تنگنا قرار گرفته بودند، تقویت گردید و اعتبار و وجهه تشیّع بالا رفت(12).

وسوسه‏هاى واقفیه و دشمنان خاندان امامت در این مورد، به حدى بود که حتى پس از ولادت حضرت جواد که واقفیه را خلع سلاح کرد، گروهى از خویشان امام رضا - علیه السلام - طبعاً بر اساس حسد ورزیها و تنگ نظریها - گستاخى را به جایى رساندند که ادعا کردند که حضرت جواد، فرزند على بن موسى نیست!!

آنان در این تهمت ناجوانمردانه و دور از اسلام، براى مطرح کردن اندیشه‏هاى پنهانى خویش، جز شبهه عوام فریبانه عدم شباهت میان پدر و فرزند از نظر رنگ چهره! چیزى نیافتند و گندمگونى صورت حضرت جواد را بهانه قرار داده گفتند: در میان ما، امامى که گندمگون باشد وجود نداشته است ! امام هشتم فرمود: او فرزند من است. آنان گفتند: پیامبر اسلام (ص) با قیافه‏شناسى داورى کرده است(13)، باید بین ما و تو قیافه شناسان داورى کنند. حضرت (ناگزیر) فرمود: شما در پى آنان بفرستید ولى من این کار را نمى‏کنم، اما به آنان نگویید براى چه دعوتشان کرده‏اید//.

یک روز بر اساس قرار قبلى، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا - علیه السلام - در باغى نشستند و آن حضرت، در حالى که جامه‏اى گشاده و پشمین بر تو و کلاهى بر سر و بیلى بر دوش داشت، در میان باغ به بیل زدن مشغول شد، گویى که باغبان است و ارتباطى با حاضران ندارد.

آنگاه حضرت جواد - علیه السلام - را حاضر کردند و از قیافه شناسان درخواست نمودند که پدر وى را از میان آن جمع شناسایى کنند. آنان به اتفاق گفتند: پدر این کودک در این جمع حضور ندارد، اما این شخص، عموى پدرش، و این، عموى خود او، و این هم عمه اوست، اگر پدرش نیز در اینجا باشد باید آن شخص باشد که در میان باغ بیل بر دوش گذارده است، زیرا ساق پاهاى این دو، به یک گونه است! در این هنگام امام رضا - علیه السلام - به آنان پیوست. قیافه شناسان به اتفاق گفتند: پدر او، این است!

در این هنگام على بن جعفر، عموى حضرت رضا از جا برخاست و بوسه برلبهاى حضرت جواد زد و عرض کرد: گواهى مى‏دهم که تو در پیشگاه خدا امام من هستى(14). بدین ترتیب بکبار دیگر توطئه و دسیسه مخالفان امامت براى خاموش ساختن نور خدا، با شکست روبرو شد و خداوند آنان را رسوا ساخت.

امامِ خردسال‏

از آنجا که حضرت جواد نخستین امامى بود که در کودکى به منصب امامت رسید، طبعاً نخستین سؤالى که در هنگام مطالعه زندگى آن حضرت به نظر مى‏رسد، این است که چگونه یک نوجوان مى‏تواند مسئولیت حساس و سنگین امامت و پیشوایى مسلمانان را بر عهده بگیرد؟ آیا ممکن است انسانى در چنین سنى به آن حد از کمال برسد که بتواند جانشین پیامبر خدا باشد؟ و آیا در امتهاى پیشین چنین چیزى سابقه داشته است؟

در پاسخ این سؤالها باید توجه داشت: درست است که دوران شکوفایى عقل و جسم انسان معمولاً حد و مرز خاصى دارد که با رسیدن آن زمان، جسم و روان به حد کمال مى‏رسند، ولى چه مانعى دارد که خداوند قادر حکیم، براى مصالحى، این دوران را براى بعضى از بندگان خاص خود کوتاه ساخته، در سالهاى کمترى خلاصه کند. در جامعه بشریت از آغاز تاکنون افرادى بوده‏اند که از این قاعده عادى مستثنا بوده‏اند و در پرتو لطف و عنایت خاصى که از طرف خالق جهان به آنان شده است در سنین کودکى به مقام پیشوایى و رهبرى امتى نائل شده‏اند.

براى اینکه مطلب بهتر روشن شود ذیلاً مواردى از این استثناها را یاد آورى مى‏کنیم:

1 - قرآن مجید درباره حضرت یحیى ورسالت او و اینکه در دوران کودکى به نبوت برگزیده شده است، مى‏فرماید: «ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم»(15).

بعضى از مفسران کلمه «حکم» را در آیه بالا به معناى هوش و درایت گرفته‏اند و بعضى گفته‏اند: مقصود از این کلمه، «نبوت» است. مؤید این نظریه روایاتى است که در کتاب «اصول کافى» نقل شده است، از آن جمله، روایتى از امام پنجم وارد شده است که حضرت طى آن با تعبیر «حکم» در آیه مزبور، به «نبوت» حضرت یحیى در خردسالى استشهاد مى‏کند و مى‏فرماید: پس از در گذشت زکریا، فرزند او یحیى کتاب و حکمت را از او به ارث برد و این همان است که خداوند در قرآن مى‏فرماید: «یا یَحْیى‏ خُذِ الْکَتابَ بِقُوّة وَ آتَیْناهُ الحُکْمَ صَبِیّاً»:«اى یحیى کتاب (آسمانى) را با نیرومندى بگیر، و ما فرمان نبوت را در کودکى به او دادیم»(16).

2 - با اینکه براى آغاز تکلم و سخن گفتن کودک معمولاً زمانى حدود دوازده ماه لازم است، ولى مى‏دانیم که حضرت عیسى - علیه السلام - در همان روزهاى نخستین تولد زبان به سخن گشود و از مادر خود (که به قدرت الهى بدون ازدواج باردار شده و نوزادى به دنیا آورده بود و به این جهت مورد تهمت و اهانت قرار گرفته بود) بشدت دفاع کرد و یاوه‏هاى معاندین را با منطق و دلیل رد کرد، در صورتى که این گونه سخن گفتن و با این محتوا، در شأن انسانهاى بزرگسال است. قرآن مجید گفتار او را چنین نقل مى‏کند:

(عیسى) گفت: «بى شک من بنده خدایم، به من کتاب (آسمانى= انجیل) عطا فرموده و مرا در هر جا که باشم وجودى پربرکت قرار داده است، و مرا تا آن زمان که زنده‏ام به نماز و زکات توصیه فرموده و (نیز مرا) به نیکى در حق مادرم سفارش کرده و جبار و شقى قرار نداده است»(17).

با توجه به آنچه گفته شد به این نتیجه مى‏رسیم که قبل از امامان نیز، مردان الهى دیگرى از این موهبت و نعمت الهى برخوردار بوده‏اند و این امر اختصاص به امامان ما نداشته است.

با عرض سلام خدمت شما عزیزان و هم سنگرانم خداوکلی اصلا وقت به رو زکردن وبلاگمو ندارم ولی گاهی اوقات سر می زنم
حالا می خوام شهادت امام همام نهمین خورشید تابناک عالم تشیع رو به همتون تسلیت بگم و در همین راستا می خوام زندگی نامه این امام را براتون بنویسم امید وارم بتونیم با این امام بیشتر آشنا شیم

ازدواج توطئه‏آمیز!

در شرح زندگانى امام رضا - علیه السلام - گفتیم که مأمون چون در میان یک سلسله تنگناها و شرائط دشوار سیاسى قرار گرفته بود، براى رهایى از این تنگناها، تصمیم گرفت خود را به خاندان پیامبر نزدیک سازد، و بر همین اساس با تحمیل ولیعهدى بر امام هشتم مى‏خواست سیاست چند بُعدى خود را به مورد اجرا بگذارد.

از سوى دیگر، عباسیان از این روش مأمون که احتمال مى‏رفت خلافت را از بنى عباس به علویان منتقل سازد، سخت ناراضى بودند و به همین جهت به مخالفت با او برخاستند و چون امام توسط مأمون مسموم و شهید شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روى آوردند.

مأمون کار زهر دادن به امام را بسیار سرّى و مخفیانه انجام داده بود و سعى داشت جامعه از این جنایت آگاهى نیابد و از همینرو براى پوشاندن جنایات خود تظاهر به اندوه و عزادارى مى‏کرد، اما با همه پرده پوشى و ریاکارى، سرانجام بر علویان آشکار گردید که قاتل امام جز مأمون کسى نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگین گردیدند و مأمون بار دیگر حکومت خویش را در معرض خطر دید و براى پیشگیرى از عواقب امر، توطئه دیگرى آغاز کرد و با تظاهر به مهربانى و دوستى نسبت به امام جواد - علیه السلام - تصمیم گرفت دختر خود را به حضرت تزویج کند تا استفاده‏اى را که از تحمیل ولیعهدى بر امام رضا - علیه السلام - در نظر داشت از این وصلت نیز بدست آورد.

بر اساس همین طرح بود که امام جواد - علیه السلام - را در سال 204 ه". ق یعنى یک سال پس از شهادت امام رضا - علیه السلام - از مدینه به بغداد آورد و به دنبال مذاکراتى که در جلسه مناظره امام با یحیى بن اکثم گذشت (و قبلاً آن را نقل کردیم) دختر خود «امّ الفضل» را به همسرى حضرت درآورد!

انگیزه‏هاى مأمون

این ازدواج که مأمون بر آن اصرار داشت، کاملاً جنبه سیاسى داشت و مى‏توان دریافت که وى از این کار چند هدف یاد شده در زیر را تعقیب مى‏کرد:

1 - با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را براى همیشه دقیقاً زیر نظر داشته باشد و از کارهاى او بیخبر نماند (دختر مأمون نیز براستى وظیفه خبر چینى و گزارشگرى مأمون را خوب انجام مى‏داد و تاریخ شاهد این حقیقت است).

2 - با این وصلت، به خیال خام خویش، امام را با دربار پر عیش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بکشاند و بدین ترتیب بر قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومى از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفیف نماید!

3 - با این وصلت علویان را از اعتراض و قیام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقه‏مند به آن وانمود کند (63).

4 - هدف چهارم مأمون، عوامفریبى بود؛ چنانکه گاهى مى‏گفت: من به این وصلت اقدام کردم تا ابو جعفر - علیه السلام - از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ کودکى باشم که از نسل پیامبر 9 و على بن ابى طالب - علیه السلام - است. اما خوشبختانه این حُقّه مأمون نیز بى نتیجه بود زیرا دختر مأمون هرگز فرزندى نیاورد!(64) و فرزندان امام جواد - علیه السلام - همگى از همسر دیگر امام بودند.

اینها انگیزه‏هاى مأمون از این ازدواج بود. حال باید دید امام جواد - علیه السلام - چرا با این ازدواج موافقت کرد؟

از آنجا که بى هیچ شکى، امام اهداف و مقاصد واقعى مأمون را از این گونه کارها مى‏دانست و نیز مى‏دانست که او همان کسى است که مرتکب جنایت بزرگ قتل پدرش امام رضا - علیه السلام - شده، به نظر مى‏رسد که موافقت امام با این ازدواج عمدتاً بر اثر فشارى بوده است که مأمون از پیش بر امام وارد کرده بوده است، زیرا ازدواجى اینچنین، تنها به مصلحت مأمون بوده است نه به مصلحت امام! نیز مى‏توان تصوّر کرد که نزدیکى امام به دربار مى‏توانست مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پیشگیرى از سرکوبى سران تشیّع و یاران برجسته امام توسط عوامل خلیفه باشد، و این، به یک معنا مى‏توانست شبیه قبول وزارت هارون از طرف على بن یقطین یعنى نفوذ در دربار خلافت به نفع جبهه تشیّع باشد.

«حسین مکارى»، یکى از یاران امام جواد، مى‏گوید: در بغداد خدمت امام جواد - علیه السلام - شرفیاب شدم و زندگیش را دیدم. در ذهنم خطور کرد که، «اینک که امام به این زندگى مرفّه رسیده است هرگز به وطن خود، مدینه، باز نخواهد گشت». امام لحظه‏اى سر به زیر افکند، آنگاه سر برداشت و در حالى که رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود: اى حسین! نان جوین و نمک خشن در حرم رسول خدا 9 نزد من از آنچه مرا در آن مى‏بینى محبوبتر است (65).

به همین جهت امام در بغداد نماند و با همسرش «ام الفضل» به مدینه بازگشت و تا سال 220 همچنان در مدینه مى‏زیست.

شهادت امام‏جواد(ع)

مأمون در سال 218 هجرى درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جاى او را گرفت. او در سال 220 هجرى امام را از مدینه به بغداد آورد تا از نزدیک مراقب او باشد و چنانکه قبلاً ذکر شد، در مجلسى که براى تعیین محل قطع دست دزد تشکیل داده بود، امام را نیز شرکت داد و قاضى بغداد (ابن ابى دُؤاد) و دیگران شرمنده شدند و چند روز بعد از آن «ابن ابى دؤاد» از حسد و کینه توزى نزد معتصم رفت و گفت: از باب خیر خواهى، به شما تذکر مى‏دهم که جریان چند روز قبل به صلاح حکومت شما نبود، زیرا در حضور همه دانشمندان و مقامات عالى مملکتى فتواى ابو جعفر (امام جواد)، یعنى فتواى کسى را که نیمى از مسلمانان او را خلیفه و شما را غاصب حق او مى‏دانند، بر فتواى دیگران ترجیح دادى و این خبر میان مردم منتشر و خود دلیل قاطعى بر حقانیت او نزد شیعیانش شد.

معتصم که مایه ابراز هر نوع دشمنى با امام را در نهاد خود داشت، از سخنان «ابن ابى دؤاد» بیشتر تحریک شد و در صدد قتل امام برآمد و سرانجام منظور پلید خود را عملى ساخت و امام را توسط منشى یکى از وزرایش مسموم و شهید نمود (75). امام هنگام شهادت بیش از بیست و پنج سال و چند ماه نداشت (76).

امید وارم توانسته باشم که شما رو با این امام آشنا کنم

منبع سایتhttp://www.balagh.net




برچسب‌ها: شهدا
فصل انتظار ...
نویسنده میثم در دوشنبه 86/6/19 | نظر

*باز تقدیم به جاماندگان قافله...* 

  

دردا ، که آدم ها هنوز ، عطر ناب اهورایی  شهیدان را حس نکرده اند.

در کوچه های فراموشی بوی شانه های شهیدان می وزدبعد از شما ای صنوبر هابرمیزهای تفاخر نشستیم وهیچ کس مارابه مهمانی لبخند های آسمانی نبرد .

کجایند کبوتران عاشقی که روزی به قصد قربت جان خویش را در رودخانه
 مقدس ایمان شستند وبر چهارفصل سال،پنج تکبیرزدند؟.

کجایند مسافران بهشت 

آی دشت بی انتهای جنون!خاک سوخته سکوتچیزی بگوحرفی بزن، ازآن همهشقایق که  پیش پای خداوند،
 سجده بردندوپیمان آفرینش خویش را استوارکردند.

چیزی بگوکه سکوت ترانه اندوهناکی ست 

احساس زلالمان رادرسراشیب خیابان دلتنگی شهیدکردند

روزهایمان درتصورناهمگون، مبهم وناموزون آدمهای ازخودراضی

 آدمهایی که دیروزشان راازیادبرده اند شکست

وبغض رادرگلوی مان، درتنهایی مان، درخلوت غریب بی شهیدان
تابی نهایت گریستیم وحالیا گریه هایمان هم عقده ای رانگشود ثانیه ها تازیانه مان می زنند ثانیه ها سرزنش مان  می کنند.

 

مهربان خاکریزها راچه کسی به لبخندهای خیابانی بخشید؟؟؟!!!

فراموش شده هاهنوز، درپشت خاکریزهانفس می کشند.

آدمهای بی تفاوت ازپله های گناه بالا می روندسیاست بازان در خط مقدم

سیاست بازیها درازدحام لحظه های بی دردگم شده اند.

امروز آری امروز:

                                  فصل چندم دلتنگی است




برچسب‌ها: شهدا
آدرس جدید وبلاگ
نویسنده میثم در دوشنبه 86/6/12 | نظر

بسم رب الشهدا و الصدیقین

با عرض سلام به شما دوستان شما از این به بعد می توانید به این آدرس به وبلاگ من دسترسی داشته باشید

به امید دیدار فقط نظر یادتون نره

یاعلی

جواد رضایی مدیر وبلاگ علمدار دین

http://www.sanghar.coo.ir

 




برچسب‌ها: شهدا
شلمچه امانت دار مردان خدا
نویسنده میثم در دوشنبه 86/6/12 | نظر
 

سلام بر عشق ، سلام بر همدم و همراز عشق یعنی شهید و شهادت.

       

 

قصه عشق را باید با غروب بود تا دانست و با هوای ابری پاییزان و با مرغی که به ناچار پشت میله های بی احساس قفس نغمه سرایی می کند. ماجرای غم انگیز ما را در محفل شمع و پروانه بایستی شنید و با لبخندهایی پیوند خورده با اشک و در آه سوزان شنهای داغ دیده ... باز دلم هوای شلمچه کرده است . باز از فرسنگها راه بوی عطر خاکریزهایش مستم می کند . باور کنید خودم هم دیگر خسته شده ام . همین که می آیم نفسی بگیرم و با شهر بسازم ، همین که می آیم آرام آرام با زندگی روزمره دست اخوت دهم ، نمی دانم چه می شود که درست هنگام هنگامه ، آنجا که می روم تا فتحی دیگر در بودنم را رقم بزنم ، به سراغم می آیند . خدایا چاره ای ... درمانی ... راهی ... خودم هم خوب می دانم که یک بیابان و چند خاکریز و یک غروب نمی تواند اینچنین هستی ام را به بازی بگیرد . که بیابان بسیار است و خاکریز مشتی خاک و غروب کالایی که همه جا یافت می شود ... آری !

آری ! آنچه عنان وجودم را در کف دارد ، ارواح بلندی است که از مشتی خاک ، شلمچه ساخته اند . قربان آن ستونی که نیمه های شب پیچ و خم خاکریزها را به آرامش حرکت ابرها طی می کرد . قربان آن اشکی که در پرتو منورهای عشق با لبخند ، عقد اخوت می خواند . قربان آن انگشتی که وقتی برماشه بوسه می زد ، تمام کائنات بر آن بوسه می زدند . قربان آن نمازی که در سنگر شروع می شد و در بهشت به اتمام می رسید . ای مردم ! به حرم پاک امام قسم ، وقتی « بخشی » در کنج خاکریزی آرام گرفته بود ، تا ساعتها نمی دانستم که خواب است یا شهید گشته ، وقتی می گویم بخشی ، شما قلم بردارید و هر آنچه از خوبی می دانید بنویسید ، آنگاه چهره معصومش بر صفحه ظاهر می شود .

ای شهیدان ! گمان می کردیم گذشت زمان ، هوای سرزمین پاکتان را از ذهنمان خواهد زدود . اما داغ فراق شما روز به روز بیشتر آبمان می کند . ای مردم ! وقتی « برقه ای » تیر خورد ، تا لحظه آخر می خندید .. به خدا قسم می خندید . . من با همین چشمانم دیدم . وقتی می گویم « برقه ای » ، شما پاکی را یک روح فرض کنید و کالبدی به نام سید رضی الدین برقه ای را برایش بپوشانید . ای مسلمانان ! به خداوندی خدا قسم « لطیفیان » در آخرین کلماتش با بچه ها شوخی می کرد . بروید از شلمچه بپرسید و وقتی می گویم لطیفیان ، شما جدیت و مردانگی را بگیرید و برایش اندام بسازید .

ای شهیدان! هنوز هم که هنوز است ، هر آب خنکی که می نوشیم ، به یاد لبهای خشکیده تان در شلمچه ، اشک می ریزیم. هنوز هم که هنوز است ، هر وقت غذا می خوریم پیش از آن با خاطره های شیرین شما دعای سفره می خوانیم . هنوز هم که هنوز است تنها افتخارمان این است که روزی با شما بودیم . خوشحالم که هنوز با کسانی رفت و آمد دارم که چون خودم داغ دیده و تنهایند . خوشحالم که هنوز وقتی غروب می شود ، هر جا که باشم مرغ خیالم پر می گیرد و بر بام احساس می نشیند و به یاد سنگرهای خون آلود برای دلم نغمه سرایی می کند .

ای مردم ! ما همه خواهیم رفت . شما می مانید و راه ...

تو را به جان امام نگذارید یاد امام و جبهه ها از دلها زدوده شود ...

                                                                    منبع وبلاگ انصار الشهدا




برچسب‌ها: شهدا
<      1   2   3      
لینک دوستان ما
» شین مثل شعور
» ایمان
» دیداردوست
» جاده های مه آلود
» هواداران بازی عصر پادشاهان ( Kings-Era.ir )
» یا زهرا
» وبلاگ شخصی مهندس محی الدین اله دادی
» آسمون آبی چهاربرج
» یگان امُل های مُدرنیسم نشده...امُلیسم
» کانون فرهنگی شهدا
» یک کلمه حرف حساب
» حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
» آقاشیر
» شلمچه
» یادداشتها و برداشتها
» .: شهر عشق :.
» شهدا
» پیامنمای جامع
» بوی سیب
» کاسل
» بیابان گرد
» دل و کاغذ و قلم...!
» مرام و معرفت
» حوریب
» تنها علمدار
» نشانه
» شهدای استان خراسان
» . : آدم و حوا : .
» نهِ /دی / هشتاد و هشت
» ماه و مهر
» چفیه
» راه های و فواید و تاثیر و روحیه ... خدمتگذاری
» نگاه منتظر
» هرچه می خواهددل تنگت بگو
» حاج رضوان
» فرزند روح الله...
» صل الله علی الباکین علی الحسین
» قافله شهداء
» قوطی عطار
» عشق سرخ
» آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
» vagte raftan
» خواندنی های ایران جهان
» مناجات با عشق
» شهیدالسید عباس الموسوی
» هیئت حضرت زهرا(س)شرفویه
» نورهدایت
» امیدزهرا
» امیدزهرا
» یا قدس انا قادم
» پشت خطی
» شوق دیدار
» افسر جوان جنگ نرم
» رازهای فاش شده از یهود و ماسون ها
» فصل سکوت
» موج انتظار
» مذهبی - سیاسی - فرهنگی
» سیاست روز
» عکس و شعر برای دوستداران هنر
» مسیحایی
» بسم الله الرحمن الرحیم
» 727
» السلام علیک یا صاحب الزمان
» السلام علیک یا صاحب الزمان
» یا رب الحسین
» « یا مهدی ادرکنی »
» نسیم بهشتی
» «اخبار سایت بازتاب»
» تا ریشه هست، جوانه باید زد...
» و خدایی که در این نزدیکیست
» وبلاگ ایران اسلام
» زیر آسمان خدا
» علوم جهانی
» ..:: نـو ر و ز::..
» باور
» تمام آرزویم این است که خاک کوی تو باشم
» رایة الهدی
» یوسف
» عسل
» پشت خطی
» حرفای خودمونی من
» نسل برتر
» موته
» معبر
» پیک گردان
» تخریب
» کوثر
» تنها ترین تنها
» نسیم جبهه
» حرم
» کلبه احزان
» کنیز زهرا
» قافله شهدا
» ندای آسمانی
» عاشق مهدی
» نیایش
» ایران سربلند
» فصل بیداری
» منطقه‏ ممنوعه
» استشهادی
» امتیاز
» انتخاب
» سیب ترش
» نوابیسم
درباره وبگاه

به قول حاج آقا بهجت .......العبد یه نوکر یه مدافع حرم
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...